دیدگاه نوسازی و توسعه
مکتب نوسازی (Modernization Theory)
جامعه شناسي توسعه عمدتاً با 3 ديدگاه مواجه است:
الف) ديدگاه نوسازي
ب) ديدگاه وابستگي
ج) ديدگاه صورت بندي اجتماعي
نوسازي (Modernization) مفهومي است که در کل، معادل فرايندي براي دگرگوني جامعه به کار ميرود.
اصطلاح نوسازي براي تحليل مجموعه پيچيدهاي از تحولاتي که در همه زمينهها براي انتقال از جامعه سنتي و کشاورزي به جامعه صنعتي رخ ميدهد به کار برده ميشد. نوسازي شامل تحولات در زمينههاي اقتصادي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي و رواني است.
اصطلاح نوسازي گرچه به صورت معادلي براي توسعه بکار ميرود، اما داراي مفهوم خاص خود ميباشد. در واقع در نوسازي بيشتر بر "فرد" تکيه ميشود، در حاليکه در توسعه بر "جامعه". تعريف راجرز از نوسازي چنين است: نوسازي فراگردي است که طي آن افراد از زندگي به شيوه سنتي به مرحلهاي از زندگي پيچيدهتر و پيشرفتهتر (به لحاظ تکنولوژيکي) گام مينهند. نوسازي در طول دهه هاي 50 و 60، پارادايم غالب در مطالعات توسعه بود.
"امتياز مفهوم نوسازي بر مفهوم توسعه اين است که بخاطر توجه آن به فرد، بيشتر با عوامل فرهنگي-رواني سر و کار دارد تا عوامل اقتصادي-سياسي و اين مسئله طبيعتاً حيطه اين مفهوم را محدودتر و کاربرد آن را آسانتر ميکند". اما اين به آن معنا نيست که نوسازي تنها به ابعاد رواني توسعه ميپردازد.
منشا و خاستگاه مكتب نوسازي
مكتب نوسازي را مي توان محصول تاريخي سه دوران يا روي داد بعد از جنگ جهاني دوم بشمار آورد.
- اولين رويداد ظهور ايالات متحده به عنوان يك ابر قدرت بود. در حالي كه جنگ جهاني دوم موجب تضعيف ساير كشورهاي غربي (مانند بريتانيا فرانسه وآلمان )شده بود. اما، ايالات متحده قدرت مندانه از حنگ قدم بيرون گذاشت و با اجراي طرح مارشال براي بازسازي اروپای جنگ زده به يك رهبري جهاني مبدل گرديد كه در دهه 1950 عملا مسووليت اداره امور همه جهان را برعهده گرفت.
- واقعه دوم گسترش دامنه نفوذ کمونيسم و جنبش كمونيستي بود كه اتحاد شوروي نفوذ خود را نه تنها در اروپاي شرقي بل كه درچين وكره و در قاره آسيا نيز گسترش داده بود.
- رويداد سوم تجزيه و فروپاشي امپراتوريهاي استعماري اروپا، آسيا، آفريقا و آمريكاي لاتين در نقاط مختلف جهان و استقلال بسياري از کشورهاي تحت سلطه بود كه موجب ظهور شمار بسياري ازكشورــ ـملت هاي جديد درجهان سوم گرديد. در آن مقطع کشورهاي تازه استقلاليافته، هر يک به دنبال الگويي براي رشد و توسعه همه جانبه خود بودند. در چنين شرايطي، نخبگان سياسي ايالاتمتحده به اين فکر افتادند که دانشمندان علوم اجتماعي را ترغيب به يافتن راههايي براي توسعه کشورهاي جهان سوم کنند تا از غلطيدن آنها به دامان کمونيسم جلوگيري کنند. بدين ترتيب مکتب نوسازي شکل گرفت.
در چنين زماني طبيعي است كه افراد مسوول كشورهاي نوظهور دنبال الگویي براي رشد و توسعه اقتصادي بروند. هم چنين در پي تحقيق و پيدا نمودن راه حل براي كشورهاي جهان سوم بودند تا در دهه 1950 مكتب نوسازي شروع به شكل گرفتن نمود و به گفته "آلموند" مطالعاتي نوسازي تا نيمه دهه 1960از زمره "صنايع رو به ر شد " به شمار مي رفتند. در اين زمان ظاهرا بيش تر درسدد مستحكم كردن بنيادهاي تئوريكي بودند.
بنيادهاي تئوريک مکتب نوسازي: 1- تکامل گرايي 2- کارکردگرايي
ريشههاي نظري اين دسته از نظريات به انديشمنداني ميرسد که به جامعه به صورت تکاملي خطي يا ادواري مينگريستهاند.
براساس بحثهاي اين نظريهپردازان، انگارههاي مختلفي در نظريات نوسازي به وجود آمده که هرکدام بر يک يا چند عامل مشخص تاکيد گذاردهاند.
نظريه پردازان تکامل گرا براي مشخص کردن ويژگي هاي کهن و نو از اصطلاحاتي بهره گرفتند از جمله: گمين شافت و گزل شافت از تونيس. همبستگي مکانيکي و ارگانيکي از دورکيم. جامعه مکانيکي مبتني بر شباهت و جامعه مکانيکي مبتني بر تمايز. جوامع نظامي و صنعتي از اسپنسر، بنظر اسپنسر حرکت جامعه از ناهمگون به همگون مي باشد. مراحل سه گانه کنت: رباني، مابعدالطبيعه، اثباتي.
از جمله فرضيات مکتب نوسازي که تحت تاثير تکامل گرايي بوده اند: 1- نوسازي يک فرايند مرحله به مرحله است. 2- يک فرايند تجانس آفرين 3- يک فرايندامريکن زيشن و وسترنيزيشن 4- يک فرايند غير قابل بازگشت 5- يک فرايند روبه پيشرفت 6- يک فرايند طولاني است. بنابراين نوسازي يک تغيير تدريجي و تکامل است نه يک تحول انقلابي اين طرز فکر تحت تاثير تکامل گرايي است.
در کارکردگرايي نيز مهمترين نظريه پرداز آن پارسنز است. استعاره ارگانيسم کليد فهم آثار پارسنز است.
تحت تاثير کارکردگرايي: نوسازي عبارتست از يک فرايند: 1- نظام يافته 2- انتقال دهنده 3- دروني است.
حوزه های نظري ديدگاه نوسازي
1.حوزه نظريههاي نوسازي اجتماعي (جامعهشناختي): "تالکوت پارسونز"، "هوزليتز"، "نيل اسملسر"، "اس. ان. ايزنشتاد" و "برينگتون مور" از صاحبنظران اين حوزه هستند.
*پارسونز: انگاره ساختي از نظريه عمومي پارسنز درباره کنش، که رابطه بين نظامهاي اندامواره، شخصيت، جامعه و فرهنگ را تبيين ميکند، سرچشمه گرفته است. از نظر پارسنز تکامل مستلزم افزايش تفکيکپذيري در نظامهاي اندامواره، شخصيت، جامعه و فرهنگ و نيز افزايش پيچيدگي در هر يک از اين نظام هاست.
با توجه به پيچيدگي جوامع، 5 تقسيم بندي دارد: 1- جوامع ابتدايي (بوميان استراليا)، 2) جوامع باستاني (امپراتوري بين النهرين و مصر باستان) 3- امپراتوري هاي تاريخ ميانه ( چين ، هند، روم)، 4) اجتماعات منفرد ( اسرائيل و يونان)، 5- جوامع مدرن (امريکا، ژاپن، اروپا، شوروي يا روسيه). در انديشه پارسنز توسعه زبان نوشتاري و نظام حقوقي در تطور جوامع نقش اساسي دارد.
*هوزليتز: راه انتقال جامعه سنتي به مدرن را حذف الگوهاي سنتي مي داند.
*اسملسر: تحت تاثير پارسنز تمايز ساختي و هماهنگي ساختي يا کارکردي را مطرح مي کند.
*آيزنشتاد: رويکرد ساختي- کارکردي دارد و بحث انطباق را مطرح مي کند و معتقد است براي حفظ و تداوم نوسازي بايستي قابليت انعطاف ساختي وجود داشته باشد.
*مور: در کتاب ريشه هاي اجتماعي ديکتاتوري و دموکراسي به سه مدل عمده نوسازي دست مي يابد. 1- مدل نوسازي دموکراتيک و سرمايه دارانه (امريکا، انگليس، فرانسه) در اين مدل طبقه جديدي با انقلاب بخشي از طبقه حاکم سنتي را از ميان برداشت. 2- مدل نوسازي محافظه کارانه (آلمان و ژاپن) از طريق انقلاب از بالا يا فاشيستي. 3- مدل نوسازي کمونيستي يا سوسياليستي از طريق انقلاب از دهقاني( شوروي و چين).
2.حوزه نظريههاي نوسازي رواني: نوسازي رواني اشاره به نوعي تحرک رواني يا ذهني دارد که در آن افراد ويژگيهاي رواني، ارزشي، انگيزشي و اعتقادي تازهاي را کسب ميکنند.براساس اين چشمانداز، ايجاد سلسله تغييراتي مطلوب در ساخت شخصيت افراد ممکن است زيربناي فرايند نوسازي نظامي معين باشد. در اينجا تاکيد الگوهاي تغيير در نظام اعتقادات و خصوصيات شخصيتي است.
"دانيل لرنر"، "الکس اينکلس"، "ديويد اسميت"، "ديويد مککلهلند"، "اورت هيگن" و "اورت راجرز" از نظريهپردازان حوزه رواني هستند.
*لرنر: مطالعه خود را در 6 کشور خاور ميانه: ايران، ترکيه، سوريه، مصر، لبنان و اردن انجام داد. حاصل آن کتابي به نام {گذار از جامعه سنتي نوسازي و خاورميانه} بود. او معتقد است ک بواسطه نشر و بسط عناصر فرهنگي کشورهاي غربي در جهان، نوسازي و تجدد بوقوع مي پيوندد. نظريه اشاعه فرهنگي از اوست. مهمترين عواملي که براي آمادگي رواني انسانها براي نوسازي مفيد است را برمي شمارد: 1- بسط و گسترش رسانه هاي گروهي 2- سواد آموزي و ارتقا تحصيلات 3- شهرنشيني 4- مشارکت. لرنر به اين نتيجه ميرسد که همراه با ورود تسهيلات شهري، نگرش و باورهاي انسان هاي جهان سوم تغيير مي کند و انديشه آنان نيز مدرن مي شود. دو مفهوم همدلي و شخصيت انتقالي از اوست.
* اينکلس و اسميت: بحث آنان انسان متجدد است. سوال اصلي آنان: آيا وقتي مردم جهان سوم در معرض تاثيرات تجدد غربي قرار گيرند، نگرشهاي آنان نسبت به گذشته نوگرايانه تر مي شود؟. بدينسان مطالعه تطبيقي در آرژانتين، اسرائيل، هند، شيلي، نيجريه و پاکستان انجام دادند و نتيجه اينکه 3 متغير آموزش و پرورش، وسايل ارتباط جمعي و کار در کارخانه در فرايند نوسازي بيشترين اهميت را دارند.
*مک کله لند: با تئوري ميل و نياز به پيشرفت به مقوله نوسازي مي نگرد و عوامل ذهني و رواني را در توسعه بسيار موثر مي داند.
*هيگن: در کتاب نظريه هاي تحول اجتماعي، بي تحولي جامعه سنتي را معلول ايجاد شخصيت استبدادي در افراد مي داند. بروز اين شخصيت استبدادي را در شخصيت خشک و اطاعت آميز در کودکي مي داند.
*راجرز: او با تاکيد بر متغيرهاي فردي و شخصيتي افراد در قالب خرده فرهنگ روستايي به فرايند نوگرايي روستاييان پرداخته است. او عواملي را مانع نوسازي در روستاها مي داند: 1- تقديرگرايي 2- فقدان همدلي 3- عدم اعتماد متقابل در روابط شخصي 4- پايين بودن سطح آرزوها 5- عدم چشم پوشي از منافع آني بخاطر منافع آتي 6- وابستگي به قدرت دولت 7- خانواده گرايي 8- محلي گرايي 9- فقدان نوآوري 10- عدم توجه به عنصر زمان.
3.حوزه نظريههاي نوسازي اقتصادي: الگوي نوسازي اقتصادي شامل نوسازي صنعت و فنآوري، کشاورزي، خدمات و تغيير در نيروي کار است. طرفداران اين الگو بر اين باورند که نوسازي صنعت مستلزم معرفي ماشينهاي نو و روشهاي نو و توليد است. در اين حوزه "شومپيتر" و "والت روستو" بيش از ديگران مطرح هستند.
روستو در بيانيه غير کمونيستي، کشورهاي پيشرفته را در 5 مرحله در مسير توسعه توصيف مي کند: 1- جامعه سنتي 2- شرايط قبل از خيز اقتصادي 3-مرحله خيز اقتصادي 4- مرحله بلوغ 5- مرحله تولید و مصرف انبوه . روستو در پانوشت کتابش مرحله فراسوي مصرف را عنوان مي کند.
بنظر او مردم جهان سوم به يک نيروي محرکه نيازمندند: 1) انقلاب سياسي: بازسازي نهادهاي اصلي 2) نوآوري فني: ايجاد تحول 3) فضاي مساعد بين المللي که مي تواند نيروي محرکه اي در اين زمينه باشد.
الگوهای رايج در نوسازی:
1ـ الگوي نوسازي سياسي
برخي از طراحان رويکرد نوسازي بر اين باورند که پيش نياز نوسازي کلي جوامع عقبمانده، نوسازي سياسي است. به عبارت ديگر اينان بيان ميکنند که نخست بايد ساختار سياسي اين کشورها تغيير کند تا بتوان به تغييرات در ديگر زمينهها دست يافت.
تعريف جهاني شدن:
جهاني شدن براساس «عام گرايي» در مقابل «خاص گرايي»، «همگوني» در برابر «تفکيک»، «يگانگي» در برابر «چندگانگي» «تمرکزگرايي» در مقابل «عدم تمرکزگرايي» و بالاخره «پيوستگي» در برابر «از هم گسيختگي» است.
نقش جهاني شدن در سياست داخلي:
بر اثر جريان جهاني شدن، الگوي نوسازي سياسي در کشورهاي در حال توسعه به عرصهاي وارد شده که بر اثر فشارهاي بينالمللي، حکومتهاي اين کشورها مجبورند که به تدريج بر ميزان مشارکت مردم در جريانات سياسي بيفزايند و از اعمال مستبدانه سياسي بپرهيزند.
افزایش مشارکت سیاسی و پیدایش احزاب و انجمن های سیاسی و در نهایت دموکراتیک شدن جامعه در نوسازی سیاسی مدنظر قرار میگیرد.
2- الگوي فرهنگي
هنگامي که سخن از نوسازي فرهنگي به ميان ميآيد، منظور حرکت از فرهنگ سنتي به سوي فرهنگ جديد است.
با بوجود آمدن فرهنگ جهاني، نوسازي فرهنگي در کشورهاي در حال توسعه آسانتر ميشود و جهان به سمت يک فرهنگ واحد قدم مينهد.
انگاره فرهنگي جنبههاي پوياي نوسازي را بر حسب ايجاد تغييرات در ساخت هنجاري اجتماع، به ويژه مجموعهاي از ارزشها که مانع يا مشوق نوسازي ميشوند، بررسي ميکند.
انگاره فرهنگي پيريز:
رالف پيريز، براساس پژوهش خود درباره ارزشهاي مذهبي در شرق و تاثير بازدارنده آنها در توسعه اقتصادي، نتيجهگيري ميکند که اصولاً آن نظام ارزشي که نظمي مذهبي و کناره گيري از دنيا را براي وصول به رستگاري توصيه ميکند در برابر توسعه سازمان اجتماعي جديد و فنآوري داراي ديدي خصمانه است.
3- الگوي نوسازي اجتماعي
نوسازي اجتماعي در جوامع در حال توسعه با تغيير در روابط خانوادگي همراه بوده است. خانواده از حالت گسترده به شکل هستهاي تغيير ساختار داده.
از سوي ديگر تاکيد شده است که در سازمانهاي اداري کشورهاي در حال توسعه نبايد اشغال مقامهاي سازماني بر پايه روابط خويشاوندي يا گروهي باشد بلکه بايد بر پايه شايسته سالاري انجام گيرد.در این فرایند تنگناها و محدودیت های یک جامعه سنتی از بین رفته و پدیده هایی چون شهرنشینی، صنعتی شدن، مشارکت اجتماعی، گسترش رسانه ها و عقلایی ساختن سازمان اجتماعی بوجود می آیند.
مکتب اکلا (ECLA) : اصحاب این مکتب به نقد دیدگاه نوسازی پرداختند و معتقند توسعه نیافتگی کشورهای توسعه نیافته صرفا بر مبنای عوامل درونی قابل تبیین نیست بلکه عوامل خارجی بیش از اندازه مهم است. دیدگاهی مارکسیستی ندارند و بیشتر ناسیونالیستی و ضد امپریالیستی است. ریشه اساسی تئوریهای این مکتب: به بحران اقتصادی دهه 20 و 30 بر می گردد که باعث شد توسعه درون زا در امریکای لاتین مطرح شود. علل عقب ماندگی امریکای لاتین را تبعیت از توسعه برون زا می دانند. راه برون رفت از توسعه نیافتگی را جایگزینی تولیدات داخلی بجای تولیدات خارجی می دانستند. نقدی که به این مکتب میشه اینه که: غفلت از ابعاد سیاسی و فرهنگی وابستگی و توجه زیاد و صرف به اقتصاد.
نارساييهاي نظريات نوسازي
بزرگترين نارسايي نظريات نوسازي چشم پوشي از تحليل ساخت دروني کشورهاي جهان سوم است.
انگارههاي توسعه در کشورهاي پيشرفته و جهان سوم متفاوت است. زيرا ميان گذشته و حال کشورهاي توسعه نيافته و توسعه يافته کنوني مشابهتي وجود ندارد.
در نيمه اول قرن بيستم اصطلاح نوسازي به فرايند تغييرات در کشورهاي عقب مانده گفته ميشد که آنها را از ساختارهاي سنتي به وضعيت نو انتقال ميدهد.
ويژگي هاي جوامع نوسازي نشده
1ــ درجه پايين تخثصص گرايي.
2ــ درجه بالاي خود اتكايي.
3ــ اصول فرهنگي مبتني بر سنت.
4ــ تقدم قواعد خانوادگي (خويشاوندگرايي به عنوان يك فضيلت).
5ــ درجه پايين تفكيك بندي زندگي.
نوسازي در ايران و وابسته شدن جامعه
در دوران رضاه شاه، سرمايه گذاري انگلستان در نفت ايران مرحله جديدي در نوسازي اقتصادي ايران به وجود آورد. اقتصاد کاملا تک محصولي و وابسته به درآمد نفت گرديد، اما صنايع جديد در سطح محدود به دست خارجيان تاسيس گرديد.
گامهاي سريع نوسازي در 1352
از سال 1352، با انفجار قيمت نفت، دولت مستقل از طبقات اقتصادي عمل ميکند و گامهاي سريعتري در جهت نوسازي جامعه از طريق برنامههاي عمراني بر ميدارد. در اين دوره سرمايهگذاري دولت تاکيد زيادي بر بخش شهري دارد و در زمينه فعاليتهاي ساختماني، بخش خدمات و صنايع سنگين متمرکز ميشود و بخش کشاورزي در آخرين دهه حيات پهلوي سرمايه گذاريهاي خارجي را جذب کرد.
نوسازي فرهنگي در دوران پهلوي
ارتباط ايران با کشورهاي غربي در سطح گسترده، در دوران پهلوي فرهنگ جامعه را با وضعيت جديدي به نام «نوسازي فرهنگي» روبرو کرد. «دوگانگي فرهنگي» و در نتيجه تضادهاي فرهنگي بين عناصر فرهنگ سنتي و فرهنگ نو جامعه واکنش برخي از متفکران روشنفکر اجتماعي را بر ضد غربزدگي برانگيخت.
برنامههاي عمراني پنجگانه در دوران پهلوي
در تاريخ معاصر ايران نخست در سال 1316 است که در متون رسمي به مفهوم برنامهريزي بر ميخوريم. در يازدهم فروردين ماه 1316، هيات وزيران، بنا به پيشنهاد اداره کل تجارت، تاسيس شوراي اقتصادي را تصويب کرد.
برنامه اول عمراني سال 1327
از سال 1327 تا 1357 شش برنامه عمراني براي کشور تدوين گرديد که پنج برنامه آن به اجر در آمد. هدفهاي برنامه اول عمراني عبارت بودند از:
1- افزايش توليد و افزايش صادرات
2- ترقي کشاورزي و صنايع
3- اصلاح و تکميل وسايل ارتباط
4- اصلاح امور بهداشت همگاني و بالا بردن سطح معلومات و زندگي افراد
5- بهبود وضعيت معيشت عمومي
رشد سرمايهداري در برنامه دوم قبل از انقلاب
برنامه دوم بيشتر، مجموعهاي از طرحهاي پراکنده عمراني براي سرمايهگذاري دولتي، با هدف ايجاد زيربناي اقتصادي و اوضاع مناسب براي رشد سرمايهداري وابسته بوده است.
ماهيت برنامه سوم قبل از انقلاب
برنامه عمراني سوم در اوضاعي تدوين شد که اقتصاد ايران زير فشار تضادهاي سياسي، بحران اقتصادي و جنگ قدرت بود. تورم و کسري تراز پرداختها، دولت را وادار به انقباض اعتبارات، افزايش تعرفههاي واردات، کاهش هزينههاي عمومي و استقراض از نهادهاي بينالمللي و کشورهاي ديگر کرد.
برنامه عمراني چهارم قبل از انقلاب
برنامه عمراني چهارم در اوضاعي تدوين گرديد که دهه 1960، که از طرف سازمان ملل متحد دهد «توسعه» نامگذاري شده بود، رو به پايان بود و اقتصاد کشورهاي مهم صنعتي غرب و ممالک در حال توسعه با مشکلات فراوان روبهرو گرديده بود.
برنامه پنجم با افزايش چشمگير درآمد نفت
بيش از يک سال از اجراي برنامه پنجم نگذشته بود که در سال 1353 به دليل افزايش شديد درآمد حاصل از فروش نفت خام، هدفها، سياستها و حجم عمليات برنامه مذکور بررسي و تجديدنظر شد و در اسفند ماه 1353، برنامه تجديدنظر شده به تصويب قوه مقننه رسيد.
اهداف برنامه پنجم
اهداف کيفي برنامه پنجم عبارت بودند از:
1- افزايش سريع سطح زندگي
2- تامين اشتغال مولد در کليه مناطق کشور
3- استفاده کامل از ظرفيتهاي توليدي
4- حفظ رشد مداوم اقتصادي
5- توسعه علوم و فنآوري
6- ايجاد مزيت نسبي در توليد و صدور کالاهاي صنعتي در سطح بينالمللي
7- استفاده از منابع ارزي براي جبران کمبودهاي داخلي
برنامه ششم و انقلاب اسلامي
برنامه ششم عمراني براي مدت 5 سال طراحي شد که همزمان با بروز انقلاب 1357 فرصت تصويب شدن پيدا نکرد و کشور در واقع برنامه ششمي نداشته است.
انقلاب اسلامي و تلاش براي الگوي توسعه مناسب
در وضعيت اقتصادي ايران در دوران پس از انقلاب بسياري از اساسيترين سوالات اقتصادي، از جمله حدود مالکيت خصوصي، نوع و ميزان ارتباط با اقتصاد جهاني و ضرورت يا عدم ضرورت برنامهريزي پاسخ روشني نداشتند.
وضعيت اجتماعي شهروندان
اگرچه در ابتداي انقلاب به نظر ميرسيد که وضعيت اجتماعي شهروندان بهبود خواهد يافت،عملا عوامل متعددي وضعيت اجتماعي را در جهت تشديد بيعدالتي اجتماعي نشان ميدهد.
عناصر فرهنگي
آنچه پس از انقلاب به عنوان فرهنگ در ايران ميتوان مطرح کرد معجوني است از عناصر فرهنگي ايراني، اسلامي و غربي. هر سه عنصر با زندگي روزمره مردم ايران عجين شده است.
برنامههاي توسعه پنج ساله پس از انقلاب
در 11 بهمن 1368، اولين برنامه به نام «قانون برنامه اول توسعه اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي جمهورياسلامي ايران، 1368-1372» به تصويب مجلس شوراي اسلامي رسيد و به اجرا درآمد.
ضعف اصلاح اداري در برنامه دوم توسعه
در دوره پنج ساله برنامه دوم توسعه، پس از انقلاب به ضرورت تحول بنيادين در نظام اداري کشور بيتوجهي شد و توفيقهاي به دست آمده در زمينه اصلاح اداري اندک بود.
نظام مالياتي در برنامه دوم
از لحاظ نظام مالياتي، در اين دوره از ظرفيتهاي درآمدي کشور استفاده مطلوب به عمل نيامده است. يکي از ايرادات اساسي نظام مالياتي وجود معافيتها و تخفيفهاي مالياتي بيمورد است.
اصول برنامه سوم توسعه پس از انقلاب
برنامه سوم توسعه با رويکردي عقلايي تدوين گرديد. براساس آن، بهبود اوضاع کشور در گرو پرداختن همه جانبه به اداره امور تلقي شده است. به عبارت ديگر، در آن تاکيد شده که توجه صرف به يک جنبه خاص و غفلت از ساير امور شکست به بار خواهد آورد.
نتيجه گيري
پس از توصيف مکتب نوسازي و بررسي ديدگاه هاي تالکوت پارسونز و ماريون لوي لازم است ايرادات وارد به اين مکتب و ديدگاه ها را بررسي نماييم. اولين ايرادي که به نظريه تکامل گرايي به عنوان يکي از پشتوانه هاي تئوريک مکتب نوسازي وارد است مي تواند اين باشد که اعتقاد به توسعه تک خطي منجر به غفلت محققين مکتب نوسازي از راههاي جايگزين ديگر شده است که کشورهاي در حال توسعه مي توانند در پيش بگيرند. بنابراين چون فرض محققين مکتب نوسازي اين است که کشورهاي جهان سوم بايد از الگوي غرب پيروي کنند، عملا انتخاب الگوهاي متفاوت منتفي مي شود و اين با مباني علم که وجود الگوهاي متکثر را در خود دارد مغاير است. برخي نظريه پردازان مستقل نيز معتقدند چرا بايد کشورهاي جهان سوم در مسير کشورهاي غربي حرکت کنند به نظر اين گروه از محققين، قبول اين عنصر در نظريات نوسازي صرفا ناشي از اين واقعيت است که غالب محققين نوسازي، خود امريکايي و اروپايي هستند و چون در کشورهاي غربي متولد و پرورش يافته اند بر اين باورند که ارزش هاي فرهنگي غرب طبيعي ترين و مطلوب ترين ارزش هاي دنيا هستند. در حالي که اعتقاد به برتري فرهنگ غرب يک نگرش نژادپرستانه است و به نظر مي رسد مفاهيمي مانند پيشرفته و نوگرا، سنتي و بدوي برچسب هايي ايدئولوژک هستند که صرفا براي توجيه برتري غرب بر شرق مورد استفاده قرار گرفته است.
دومين اشکال به نظريات نوسازي اين است که محققين اين نظريه بيش از حد خوشبين هستند. آنان به اشتباه پذيرفته اند که چون کشورهاي غربي به توسعه دست يافته اند، کشورهاي جهان سوم نيز با تقليد از الگوي هاي آنان حتما به توسعه دست خواهند يافت. در حالي که هيچ گاه احتمال دست نيافتن به توسعه را مورد بحث قرار نداده اند. براي اثبات اين ادعا بايد به نمونه اتيوپي اشاره کرد که برنامه هاي نوسازي به شکلي که نظريه پردازان اين مکتب مد نظر دارند، در اين کشور اجرا شد اما با شکست مواجه شد. در اين کشور نه تنها توسعه ايجاد نشد بلکه ملت اتيوپي با خطر انقراض و نابودي مواجه شد.
سومين ايراد مکتب نوسازي در سطح بالاي انتزاع مطالعات آنان قابل رصد است. معلوم نيست نظريه پردازان اين مکتب از جمله تالکوت پارسونز و ماريون لوي در مورد چه کشوري و در چه دوره زماني بحث مي کنند. براي مثال وقتي پارسونز از متغيرهاي الگويي مانند ارزش هاي خاص گرايي، انتسابي، جمعي، و امتزاج کارکردها سخن مي گويد، معلوم نيست به چه کشوري و کدام دوره تاريخي اشاره دارد! بنابراين مباحث نظريه پردازان نوسازي آنچنان کلي است که محدوده زماني و مکاني ندارند و اين با اصول و اسلوب علم و روش تحقيق مغايرت دارد.
چهارمين اشکال مکتب نوسازي اينست که نسبت به سلطه خارجي در عقب ماندگي کشورهاي جهان سوم غلفت شده است. برخي منتقدين مکتب نوسازي، استعمار و سلطه شرکت هاي چند مليتي بر اقتصاد کشورهاي جهان سوم را مهمترين عامل عقب ماندگي برخي از کشورهاي جنوب مي دانند در حالي که پژوهشگران نوسازي اين اصل مهم را از حوزه مطالعات خود حذف کرده اند.
پنجمين انتقاد اين است كه نظريه نوسازي گرايش به آن دارد تا نقشي را كه طبقه و ساير منافع در ارتقاء يا بازدارندگي توسعه دارند، ناديده بگيرد.
